محل تبلیغات شما

زندگی طبق معمول



خب همیشه روزهای اول سخت است، حتی اگر به قدر کافی ناراحت باشی برای اینکه قدرت فاصله گرفتن در تو جمع بشود. این بار با دو جور چالش روبه رو هستم؛ دوم موضوع فاصله گرفتن است. اولی که مهم تر هم هست رویارویی با دنیایی نقطه ضعف است که حتی نمی دانم تا کجا درست است. از ادبیات و نگارش گرفته تا خورد و خوراک و پوشش و آمد و شد. دیگر حتی مطمئن نیستم ناراحتی هایم هم درست باشد. به تازگی از سفر برگشته ام، سفری بی سر و ته و بی نتیجه و عوض اینکه جانم زنده شده باشد پر از دردم. به هزار امید رفته بودم و احساس می کنم با هزار زخم برگشته ام. یا من اندازه این سفر نبودم یا سفر اندازه من نبود. که در هر دو صورتش هم باخت با من است. می دانم که تا چندین روز تصاویرش مقابل چشمانم خواهد ماند تا بیشتر متوجهم کند که یک غلط را هزار نفر هم که توجیح کنند باز هم غلط است.

دنیا همین است؛ همین قدر پست و بی اعتبار. تا سقف آسمانش هم که ارزش بسازی، به هیچ بند است. دنیای آدمیزادی تلخ است؛ تلخ شده است، عینهو زهر مار. به مانند لیوان قهوه غلیظی که نیمه شب از شر هزار هیاهو سر می کشی. دنیا کوچک شده است؛ به قدر چهار طرف یک پایتخت زهوار در رفته، به درد نخور و از همه جا، جامانده اندازه تنگ نظری مردمانش که چهار قدم دورتر برایشان پشت کوه است! دیگر از آن محل امن و پاک خبری نیست، از مرزهایی که پر گهر بود از مردمی که شانه هاشان هم اندازه بود دنیا دیگر متعلق به همه نیست؛ تنها برای آن عده است که پشت کوه ها نیستند؛ آن ها که به پاشنه خودشان می چرخند و انگشت شان به سمت بقیه دراز است آن ها که به لحظه ای چشم می بندند بر آنچه از ارزش و اعتبار زنده است. دنیا محل آرامش نیست دیگر.
به طبیعت پناه ببرید؛
از این کالای به گزاف گران
از مردمان صدای از دور خوشش.
و روح خود را از رنج ها تیمار کنید.

می روم بلندترین نقطه کارخانه می ایستم؛ بر فراز صنعت سخت با همه سختی هایش. صنعتی که به خون جگر چرخیده است. تمام این سال ها به ویژه پانزده ماه اخیر مقابل چشم هایم چون کارناوالی می گذرد. آنچه به باور نیاید دیدم و شنیدم و بزرگ شدم. یک سو دشت ماهی ست و سوی دیگر ابرسازه های ما، و منم که به آنچه لابه لای تمام این روزها به دست آورده ام فکر می کنم؛ به یادداشتی که در کنار تفعل سال نود و هفت برای خودم گذاشتم: که رها شو اما برای من باش و امروز آخرین روز این سال است. اینکه زود گذشته یا دیر، بد یا خوب برایم اهمیتی ندارد اما این که برای من بود مهم است. امسال هم تفعلی خواهم زد و کنارش می نویسم: "هم رزم من باش" و پر دلم می دانم که هست. امسال سال رزم است و ما رزم آور نور.

به آقای ر با تعجب می گویم اسم دختر مهندس گاف، فلان اسم است! از آن اسم هایی که علی رغم اینکه به الف ختم می شود اما زیباست. می گویم نشنیده بودم چنین اسمی!! و در حالی که جواب می دهد اسم دختر مهندس ح هم همین است روبه پنجره برمی گردم و تعجب بزرگترِ اینکه چطور اسمی آنقدر کم، توی یک وجب جا دوبار استفاده شده، به همراه سایر آشفتگی های ذهنم در زیبایی باران پشت پنجره محو می شود زیر لب می گویم تهران هم امشب قرار است ببارد و بعد با خودم فکر می کنم دو هفته بعد در تهران آزادم و در دل دعا می کنم موش کوچک توی سالن جلسات در دام چسب پشت در نیفتد و چشم هایم را می بندم.

امان از وقتی که باران ببارد و آدم چشم هایش را ببندد. باید برای هر قطره ای که می بارد یک بار در دل به خودت بگویی قوی باش دختر بگویی عزت نفس است که قدرت می آورد، نه حتی دوست داشتنت؛ و بعد به ازای هر قطره باران به دوست داشتن مردم زمانه بخندی. به مردمی که حتی حرمت قلب خودشان را هم نگه نمی دارند.


خب من در حالی که خالی از احساس امنیت برای ماندن در وطن خودم از کنار پری هیتر رد می شدم، برای اولین بار یکی از هزاران کفتر چاهی را که در سایت ما زندگی می کنند، دیدم در حالی که خواب بود!! گذشته از اینکه انگار نه انگار که اینجا صنعتی ست با انواع آسیب ها، درست وسط راه! بی آنکه از گذر ما تکانی بخورد به این فکر می کردم که اگر دوبال خوشرنگ مثل او داشته باشم می مانم؟ اینچنین در خواب عمیق. به این فکر می کردم برای باز شدن دو بالم چقدر کار دارم و کمی بعد با مرور حداقل یک سال اخیر به این نتیجه رسیدم که در واقع چقدر کار ندارم، توان و قدرتی بایدم که به جای همه نبودن ها و نداشتن ها پشتم را بگیرد تا بال باز کنم. بعد به مقصد نرسیده به این نتیجه رسیدم مردم سرزمینم هیچکدام شان هیچ کس را ندارند بجز خودشان. و کلید که به در انداختم تصویر کفتر در خواب را عقب زدم و تصویر سرزمینی که به تاراج غیر مردمم رفته است را هم سرزمینی که انگاری از آن ما نیست و به قول الهام تک تک مان را در خانه هامان کشتند. بدون دخالت دست. 
بر من و شاید هم بر ما، لازم است که همه چیز را از تن و جان مان بریزانیم و راه بیفتیم دنبال آن قدرت خودی که پشت مان را بگیرد.

آخرین جستجو ها

اَلسّلامُ عَلیک یا أبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ بْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ masentaiwon گروه درسی ادبیات فارسی متوسطه اول استان کردستان firobirdra realmouse touchbphisviovo تست روانشناسی اضطراب ،افسردگی ،خشم ،دلهره، اضطراب و فشارهای روانی Wholesale NHL Los Angeles Kings Cheap Price & Free Shipping. گروه معماری دانشگاه آزاد چالوس فروشگاه اینترنتی ساپورت کالا