می روم بلندترین نقطه کارخانه می ایستم؛ بر فراز صنعت سخت با همه سختی هایش. صنعتی که به خون جگر چرخیده است. تمام این سال ها به ویژه پانزده ماه اخیر مقابل چشم هایم چون کارناوالی می گذرد. آنچه به باور نیاید دیدم و شنیدم و بزرگ شدم. یک سو دشت ماهی ست و سوی دیگر ابرسازه های ما، و منم که به آنچه لابه لای تمام این روزها به دست آورده ام فکر می کنم؛ به یادداشتی که در کنار تفعل سال نود و هفت برای خودم گذاشتم: که رها شو اما برای من باش و امروز آخرین روز این سال است. اینکه زود گذشته یا دیر، بد یا خوب برایم اهمیتی ندارد اما این که برای من بود مهم است. امسال هم تفعلی خواهم زد و کنارش می نویسم: "هم رزم من باش" و پر دلم می دانم که هست. امسال سال رزم است و ما رزم آور نور.
سال ,رزم ,امسال ,باش ,نود ,آنچه ,که به ,برای من ,تمام این ,من باش ,نود و
درباره این سایت